معنی فارسی imbrangle

B1

در هم پیچیدن یا به هم بافتن، به ویژه در مورد مسایل یا روابط پیچیده.

To confuse or entangle; to mix up.

example
معنی(example):

دوستان در تلاش بودند تا وضعیت بین خود را در هم بریزند.

مثال:

The two friends were trying to imbrangle the situation between them.

معنی(example):

او با برنامه‌ریزی ضعیف خود موفق به در هم ریختن جدول زمانی پروژه شد.

مثال:

He managed to imbrangle the project's timeline with his poor planning.

معنی فارسی کلمه imbrangle

: معنی imbrangle به فارسی

در هم پیچیدن یا به هم بافتن، به ویژه در مورد مسایل یا روابط پیچیده.