معنی فارسی imbrowned
B1قهوهای شده، اشاره دارد به حالتی که چیزی به رنگ قهوهای در میآید، معمولاً ناشی از حرارت.
Having been turned brown, typically through cooking.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
گوشت به طور کامل در ماهیتابه قهوهای شده بود.
مثال:
The meat was imbrowned perfectly in the pan.
معنی(example):
سطح قهوهای شده به طعم غذا اضافه کرد.
مثال:
The imbrowned surface added flavor to the dish.
معنی فارسی کلمه imbrowned
:
قهوهای شده، اشاره دارد به حالتی که چیزی به رنگ قهوهای در میآید، معمولاً ناشی از حرارت.