معنی فارسی imbruted

B1

در نتیجه‌ی شرایط سخت و بدرفتاری به حالت بی‌رحمی درآمده.

Made brutal or cruel, often as a result of difficult circumstances.

example
معنی(example):

او در اثر سال‌ها زندگی در یک محله‌ی خشن بی‌رحم شده بود.

مثال:

He was imbruted by years of living in a violent neighborhood.

معنی(example):

تجربیات او در جنگ باعث شده بود که بی‌رحم و گوشه‌گیر شود.

مثال:

Her experiences in the war had left her imbruted and withdrawn.

معنی فارسی کلمه imbruted

: معنی imbruted به فارسی

در نتیجه‌ی شرایط سخت و بدرفتاری به حالت بی‌رحمی درآمده.