معنی فارسی imbrutement
B1پدیده یا حالت بیرحم شدن، به ویژه در جوامع یا گروههای اجتماعی.
The process or state of becoming brutal or cruel.
- NOUN
example
معنی(example):
بیرحمی جامعه در افزایش نرخ جرم مشهود بود.
مثال:
The imbrutement of society was evident in the rising crime rates.
معنی(example):
معلمان در مورد بیرحمی جوانان به واسطهی تأثیرات منفی هشدار دادند.
مثال:
Educators warned against the imbrutement of the youth through negative influences.
معنی فارسی کلمه imbrutement
:
پدیده یا حالت بیرحم شدن، به ویژه در جوامع یا گروههای اجتماعی.