معنی فارسی imbuement

B2

نفوذ یا اشباع کردن، به معنای وارد کردن یا غنی‌سازی چیزی با مواد یا مفاهیم خاص.

The process of infusing something with a quality or substance.

example
معنی(example):

نفوذ علم در ذهن‌های جوان ضروری است.

مثال:

The imbuement of knowledge into the young minds is essential.

معنی(example):

نفوذ ارزش‌های فرهنگی برای ساخت جامعه مهم است.

مثال:

The imbuement of cultural values is important for community building.

معنی فارسی کلمه imbuement

: معنی imbuement به فارسی

نفوذ یا اشباع کردن، به معنای وارد کردن یا غنی‌سازی چیزی با مواد یا مفاهیم خاص.