معنی فارسی immantling

B1

احاطه کردن یا شامل کردن چیزی به داخل یا درون محیطی دیگر.

Incorporating or surrounding in a way that is inherent or intrinsic.

example
معنی(example):

هنرمند بوم را با رنگ‌های زنده احاطه می‌کند.

مثال:

The artist is immantling the canvas with vibrant colors.

معنی(example):

در فلسفه، این مفهوم در درک انسانی احاطه شده است.

مثال:

In philosophy, the concept is immantling within human understanding.

معنی فارسی کلمه immantling

: معنی immantling به فارسی

احاطه کردن یا شامل کردن چیزی به داخل یا درون محیطی دیگر.