معنی فارسی immerging
B1در حال ظهور یا به تدریج ظاهر شدن.
The process of coming forth or emerging.
- VERB
example
معنی(example):
ترندهای در حال ظهور در فناوری جالب هستند.
مثال:
The immerging trends in technology are fascinating.
معنی(example):
من از خواندن درباره فرهنگهای در حال ظهور در سراسر جهان لذت میبرم.
مثال:
I enjoy reading about immerging cultures around the world.
معنی فارسی کلمه immerging
:
در حال ظهور یا به تدریج ظاهر شدن.