معنی فارسی impallid
B2رنگپریده و بیرنگ، استفاده شده برای توصیف وضعیتی که در آن شخص یا شیء فاقد رنگ و زندگی است.
Pale or devoid of color; often used to describe someone's complexion or light in a dim context.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
ماه رنگ پریده بر فراز روستای ساکت درخشید.
مثال:
The impallid moon shone over the quiet village.
معنی(example):
رنگ پریده او نشانه بیماریاش بود.
مثال:
Her impallid complexion was a sign of her illness.
معنی فارسی کلمه impallid
:
رنگپریده و بیرنگ، استفاده شده برای توصیف وضعیتی که در آن شخص یا شیء فاقد رنگ و زندگی است.