معنی فارسی impassionately
B1به شکلی که احساسات قوی نشان داده نمیشوند.
In a manner that lacks emotion or enthusiasm.
- ADVERB
example
معنی(example):
او به طور بیاحساس درباره مسائل جهانی صحبت کرد.
مثال:
He spoke impassionately about the issues facing the world.
معنی(example):
او به طور بیاحساس برای باورهایش استدلال کرد.
مثال:
She argued impassionately for her beliefs.
معنی فارسی کلمه impassionately
:
به شکلی که احساسات قوی نشان داده نمیشوند.