معنی فارسی impeditive
B2مسدودکننده، چیزی که مانع حرکت یا پیشرفت میشود.
Causing or leading to an impediment; obstructive.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
ماهیت مسدودکننده سیاست باعث کندی پیشرفت شد.
مثال:
The impeditive nature of the policy slowed down the progress.
معنی(example):
نظرات مسدودکننده او در جلسه کمکی نکرد.
مثال:
His impeditive remarks were not helpful at the meeting.
معنی فارسی کلمه impeditive
:
مسدودکننده، چیزی که مانع حرکت یا پیشرفت میشود.