معنی فارسی impendingly

B1

به نحوی که نزدیک به وقوع است.

In a manner that suggests something is about to happen.

example
معنی(example):

طوفان رعد و برق به سرعت در حال نزدیک شدن بود.

مثال:

The thunderstorm was impendingly approaching.

معنی(example):

او به طرز نزدیک به وقوع درباره آینده پروژه صحبت کرد.

مثال:

She spoke impendingly about the future of the project.

معنی فارسی کلمه impendingly

: معنی impendingly به فارسی

به نحوی که نزدیک به وقوع است.