معنی فارسی impendency
B1وضعیتی که در آن چیزی در حال نزدیک شدن یا اتفاق افتادن است.
The state of being impending; closeness or proximity.
- NOUN
example
معنی(example):
نزدیکی مهلت، فشار را افزایش داد.
مثال:
The impendency of the deadline increased stress.
معنی(example):
نزدیکی تصمیمات باید مورد توجه قرار گیرد.
مثال:
The impendency of the decisions needed to be addressed.
معنی فارسی کلمه impendency
:
وضعیتی که در آن چیزی در حال نزدیک شدن یا اتفاق افتادن است.