معنی فارسی impendence
B1نزدیکی یا احتمال وقوع چیزی، به ویژه در زمینه خطر.
The state of being imminent or about to happen.
- NOUN
example
معنی(example):
نزدیکی طوفان مردم شهر را نگران کرد.
مثال:
The impendence of the storm worried the townsfolk.
معنی(example):
قبل از اعلام، حس نزدیکی وجود داشت.
مثال:
There was a sense of impendence in the air before the announcement.
معنی فارسی کلمه impendence
:
نزدیکی یا احتمال وقوع چیزی، به ویژه در زمینه خطر.