معنی فارسی impellent
B1محرک، عاملی که باعث حرکت یا عمل میشود.
A driving or motivating force; an impetus.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
نیروی محرکه ماشین را به جلو هل داد.
مثال:
The impellent force pushed the car forward.
معنی(example):
طبیعت محرکه او را به یک رهبر بزرگ تبدیل کرد.
مثال:
His impellent nature made him a great leader.
معنی فارسی کلمه impellent
:
محرک، عاملی که باعث حرکت یا عمل میشود.