معنی فارسی impractical

B2

غیرعملی، ایده یا راه‌حلی که قابل اجرا نیست یا واقع‌بینانه نیست.

Not sensible or realistic; not practical.

adjective
معنی(adjective):

Not practical; impracticable

example
معنی(example):

این ایده برای بودجه ما غیرعملی است.

مثال:

The idea is impractical for our budget.

معنی(example):

یک روش غیرعملی می‌تواند زمان را هدر دهد.

مثال:

An impractical approach can waste time.

معنی فارسی کلمه impractical

: معنی impractical به فارسی

غیرعملی، ایده یا راه‌حلی که قابل اجرا نیست یا واقع‌بینانه نیست.