معنی فارسی imprompt

B1

بداهه، بدون برنامه‌ریزی قبلی؛ در لحظه انجام شده.

Done without being planned or rehearsed; spontaneous.

example
معنی(example):

او در گردهمایی یک سخنرانی بداهه ارائه داد.

مثال:

He gave an imprompt speech at the gathering.

معنی(example):

آنها از یک پیکنیک بداهه در پارک لذت بردند.

مثال:

They enjoyed an imprompt picnic in the park.

معنی فارسی کلمه imprompt

: معنی imprompt به فارسی

بداهه، بدون برنامه‌ریزی قبلی؛ در لحظه انجام شده.