معنی فارسی improvisedly

B1

به‌طور بداهه یا بدون برنامه‌ریزی قبلی.

In an improvised manner; without prior planning.

example
معنی(example):

آنها مشکل را به‌طور بداهه حل کردند.

مثال:

They solved the problem improvisedly.

معنی(example):

او در طول نمایش به‌طور بداهه عمل کرد.

مثال:

He acted improvisedly during the play.

معنی فارسی کلمه improvisedly

: معنی improvisedly به فارسی

به‌طور بداهه یا بدون برنامه‌ریزی قبلی.