معنی فارسی in one's own time
B2عبارتی برای بیان این که هر فرد به طریق و زمان خود کارها را انجام میدهد.
To do something at one’s own pace, without being rushed.
- IDIOM
example
معنی(example):
او دوست دارد کارها را به وقت خودش تمام کند.
مثال:
She likes to finish tasks in her own time.
معنی(example):
او در وقت خود یاد میگیرد که گیتار بنوازد.
مثال:
He will learn to play the guitar in his own time.
معنی فارسی کلمه in one's own time
:عبارتی برای بیان این که هر فرد به طریق و زمان خود کارها را انجام میدهد.