معنی فارسی inbow
B1حالت یا حرکتی که به سمت داخل یا مرکز میرود.
A movement or posture that goes inward or towards the center.
- OTHER
example
معنی(example):
رقصنده به سمت درون حرکت کرد و با بدن خود خطوط زیبایی ایجاد کرد.
مثال:
The dancer moved inbow, creating beautiful lines with her body.
معنی(example):
او در حین اجرا کمان را در حالت درون نگه داشت.
مثال:
He held the bow in an inbow position during the performance.
معنی فارسی کلمه inbow
:
حالت یا حرکتی که به سمت داخل یا مرکز میرود.