معنی فارسی inbody

B1

در بدن بودن، به معنای حضور داشتن در لحظه و آگاه بودن از تجربه‌های جسمی.

Being fully present in one’s physical being, often relating to awareness and consciousness.

example
معنی(example):

ورزشکار در حین مسابقه به طور کامل در بدن تمرکز کرده بود.

مثال:

The athlete was focused and present in body during the competition.

معنی(example):

او زمانی که در بدنش بود احساس ارتباط بیشتری با احساساتش داشت.

مثال:

She felt more connected to her emotions when she was in body.

معنی فارسی کلمه inbody

: معنی inbody به فارسی

در بدن بودن، به معنای حضور داشتن در لحظه و آگاه بودن از تجربه‌های جسمی.