معنی فارسی incapacitation
B1حالتی که در آن فرد یا چیزی از کار افتاده یا ناتوان میشود.
The state of being unable to function as normal, often due to injury or illness.
- NOUN
example
معنی(example):
ناتوانی سرور اصلی باعث تأخیر در خدمات شد.
مثال:
The incapacitation of the main server caused a delay in services.
معنی(example):
ناتوانی او به دلیل بیماری منجر به از دست رفتن مهلتها شد.
مثال:
His incapacitation due to illness resulted in missed deadlines.
معنی فارسی کلمه incapacitation
:حالتی که در آن فرد یا چیزی از کار افتاده یا ناتوان میشود.