معنی فارسی inconscience
B2بیخبری، عدم آگاهی از اوضاع یا عواقب یک عمل.
Lack of awareness or consciousness, particularly regarding actions.
- NOUN
example
معنی(example):
او با بیخبری عمل کرد و از پیامدها آگاه نبود.
مثال:
He acted with inconscience, not aware of the consequences.
معنی(example):
بیخبری او باعث شده بود که احساسات دیگران را نادیده بگیرد.
مثال:
Her inconscience made her oblivious to others' feelings.
معنی فارسی کلمه inconscience
:
بیخبری، عدم آگاهی از اوضاع یا عواقب یک عمل.