معنی فارسی inconscient
B2بیخبر، ناآگاه، بدون آگاهی نسبت به موقعیت یا اطراف.
Unaware or lacking consciousness, particularly of surroundings.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
او در تمام جلسه بیخبر بود و در افکارش غرق شده بود.
مثال:
He was inconscient during the entire meeting, lost in thoughts.
معنی(example):
رفتار بیخبر او اغلب او را به دردسر میانداخت.
مثال:
Her inconscient behavior often led her into trouble.
معنی فارسی کلمه inconscient
:
بیخبر، ناآگاه، بدون آگاهی نسبت به موقعیت یا اطراف.