معنی فارسی inconscionable

C1

غیرقابل تصور، غیرمنصفانه یا غیرقابل قبول به دلیل نقص‌های اخلاقی.

Not guided by conscience; unreasonably unjust or disparaging.

example
معنی(example):

این غیرقابل تصور بود که دیگران را اینگونه درمان کنی.

مثال:

It was inconscionable to treat others that way.

معنی(example):

هزینه‌هایی که گرفتند غیرقابل تصور و ناعادلانه بود.

مثال:

The fees they charged were inconscionable and unfair.

معنی فارسی کلمه inconscionable

: معنی inconscionable به فارسی

غیرقابل تصور، غیرمنصفانه یا غیرقابل قبول به دلیل نقص‌های اخلاقی.