معنی فارسی inconsistable
B1عدم توانایی در سازگاری یا ثابت بودن.
Not able to be consistent; prone to inconsistency.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
قوانین دشمن بدترین بیثباتی هستند.
مثال:
The rules are inconsistency's worst enemy.
معنی(example):
بیثبات بودن به معنای نداشتن قابلیت اطمینان است.
مثال:
To be inconsistency is to lack reliability.
معنی فارسی کلمه inconsistable
:
عدم توانایی در سازگاری یا ثابت بودن.