معنی فارسی inconsolate
B2احساس عمیق ناراحتی و عدم توانایی در آرام شدن پس از یک فقدان یا وقوع غمانگیز.
Unable to be comforted or consoled; feeling deep sorrow.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
او پس از مرگ حیوان خانگیاش احساس ناراحتی میکرد.
مثال:
She felt inconsolate after her pet passed away.
معنی(example):
اندوه بینهایت او برای همه مشهود بود.
مثال:
His inconsolate grief was evident to everyone.
معنی فارسی کلمه inconsolate
:
احساس عمیق ناراحتی و عدم توانایی در آرام شدن پس از یک فقدان یا وقوع غمانگیز.