معنی فارسی inconsolably
B1به معنای حالتی که شخص به طور کامل نمیتواند تسلی یابد.
In a manner that cannot be comforted or consoled.
- ADVERB
example
معنی(example):
او بعد از شنیدن خبر به طور بیتابی گریست.
مثال:
She cried inconsolably after hearing the news.
معنی(example):
کودک به طور بیتابی برای اسباببازی گمشدهاش شیون کرد.
مثال:
The child sobbed inconsolably for his lost toy.
معنی فارسی کلمه inconsolably
:
به معنای حالتی که شخص به طور کامل نمیتواند تسلی یابد.