معنی فارسی incorpsed

B1

به معنای پیوستن و ترکیب شدن با یک چیز دیگر، اگرچه به دلیل کهنگی کمتر استفاده می‌شود.

Having been incorporated into something else; integrated.

example
معنی(example):

کار هنرمندان به مجموعه افزوده شد.

مثال:

The artists' work was incorpsed into the collection.

معنی(example):

غیر جسمانی یک اصطلاح کهن است که معمولاً با یکپارچه‌سازی جایگزین می‌شود.

مثال:

Incorpse is an archaic term often replaced by integrate.

معنی فارسی کلمه incorpsed

: معنی incorpsed به فارسی

به معنای پیوستن و ترکیب شدن با یک چیز دیگر، اگرچه به دلیل کهنگی کمتر استفاده می‌شود.