معنی فارسی inculture
B1وضعیتی که در آن فرهنگ و عادتها در یک جامعه به خوبی توسعه نیافتهاند.
A state where culture and social behaviors are underdeveloped.
- NOUN
example
معنی(example):
مفهوم بیفرهنگی چالشهایی برای هنجارهای اجتماعی موجود ایجاد میکند.
مثال:
The concept of inculture challenges existing social norms.
معنی(example):
بیفرهنگی میتواند بین نسلها شکاف ایجاد کند.
مثال:
Inculture can lead to a divide between generations.
معنی فارسی کلمه inculture
:
وضعیتی که در آن فرهنگ و عادتها در یک جامعه به خوبی توسعه نیافتهاند.