معنی فارسی incumbered
B1محدود و بارگذاری شده، بهویژه در نتیجه فشار یا نیازمندیهای خارجی.
Burdened or hindered by obligations or constraints.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
او احساس میکرد که بهخاطر تعهداتش incumbered شده است.
مثال:
She felt incumbered by her obligations.
معنی(example):
این پروژه بهخاطر مسائل نظارتی incumbered شده بود.
مثال:
The project was incumbered by regulatory issues.
معنی فارسی کلمه incumbered
:محدود و بارگذاری شده، بهویژه در نتیجه فشار یا نیازمندیهای خارجی.