معنی فارسی incumbering

B1

عمل محدود کردن یا بارگذاری بر کسی یا چیزی.

The act of burdening or encumbering; causing obstruction.

example
معنی(example):

عوامل incumbering می‌توانند به استرس منجر شوند.

مثال:

Incumbering factors can lead to stress.

معنی(example):

آنها چندین مسئله incumbering را در فرایند شناسایی کردند.

مثال:

They identified several incumbering issues in the process.

معنی فارسی کلمه incumbering

:

عمل محدود کردن یا بارگذاری بر کسی یا چیزی.