معنی فارسی indissolubly

B1

به شیوه‌ای که قابل جدایی یا حل شدن نباشد.

In a manner that cannot be dissolved or separated.

example
معنی(example):

آنها به‌طور ناگسستنی با تجربیات مشترکشان پیوند خورده بودند.

مثال:

They were indissolubly linked by their shared experiences.

معنی(example):

عواقب اقدامات آنها به‌طور ناگسستنی به تصمیماتشان مرتبط بود.

مثال:

The consequences of their actions were indissolubly tied to their decisions.

معنی فارسی کلمه indissolubly

:

به شیوه‌ای که قابل جدایی یا حل شدن نباشد.