معنی فارسی indissolvable

B1

غیرقابل حل شدن، اشاره به مواردی که نمی‌توانند در یک محیط حل شوند.

Incapable of being dissolved.

example
معنی(example):

برخی از مواد به عنوان غیرقابل حل در آب شناخته می‌شوند.

مثال:

Certain substances are known to be indissolvable in water.

معنی(example):

عشق او به او با وجود فاصله، احساس ناگسستنی داشت.

مثال:

His love for her felt indissolvable despite the distance.

معنی فارسی کلمه indissolvable

:

غیرقابل حل شدن، اشاره به مواردی که نمی‌توانند در یک محیط حل شوند.