معنی فارسی infraperipherial

B1

ناحیه‌ای که زیر نواحی محیطی قرار دارد و معمولاً به عصبی یا ساختاری اشاره دارد که در تقویت عملکرد متوازن در بدن ایفای نقش می‌کند.

Relating to regions beneath the peripheral nerves.

example
معنی(example):

عصب‌های اینفراپریفرال برای حس در اندام‌ها حیاتی هستند.

مثال:

The infraperipherial nerves are crucial for sensation in the limbs.

معنی(example):

اتصالات اینفراپریفرال برای پاسخ بدن اهمیت دارند.

مثال:

Infraperipherial connections are important for the body's response.

معنی فارسی کلمه infraperipherial

:

ناحیه‌ای که زیر نواحی محیطی قرار دارد و معمولاً به عصبی یا ساختاری اشاره دارد که در تقویت عملکرد متوازن در بدن ایفای نقش می‌کند.