معنی فارسی infrequency

B1

سپری شدن زمان یا اتفاق افتادن با فواصل طولانی.

The rate at which something does not occur frequently.

example
معنی(example):

ندرت دیدارهای او همه را شگفت‌زده کرد.

مثال:

The infrequency of her visits surprised everyone.

معنی(example):

مشاهده حیوانات غالباً نادر بودن آنها در منطقه را نشان می‌دهد.

مثال:

Animal sightings often highlight their infrequency in the area.

معنی فارسی کلمه infrequency

:

سپری شدن زمان یا اتفاق افتادن با فواصل طولانی.