معنی فارسی inlaw
A2نسبتهای خانوادگی که از طریق ازدواج به وجود میآیند.
A family member by marriage, especially the parents of one's spouse.
- NOUN
example
معنی(example):
شوهر خواهرش، نسبت فامیلی من است.
مثال:
His sister's husband is my inlaw.
معنی(example):
او رابطه خوبی با خانواده همسرش دارد.
مثال:
She has a good relationship with her inlaws.
معنی فارسی کلمه inlaw
:
نسبتهای خانوادگی که از طریق ازدواج به وجود میآیند.