معنی فارسی innavigable
B2غیرقابل ناوبری، اشاره به وضعیتی که در آن حرکت یا راهیابی ممکن نیست.
Impassable; unable to be navigated or traveled through.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
رودخانه به دلیل درختان افتاده غیرقابل ناوبری شد.
مثال:
The river became innavigable due to fallen trees.
معنی(example):
زمین سنگی این منطقه را برای وسایل نقلیه غیرقابل ناوبری کرد.
مثال:
The rocky terrain made the area innavigable for vehicles.
معنی فارسی کلمه innavigable
:
غیرقابل ناوبری، اشاره به وضعیتی که در آن حرکت یا راهیابی ممکن نیست.