معنی فارسی inter-connected

B2

حالت یا ویژگی اجزایی که به یکدیگر متصل شده و در عملکرد خود به هم وابسته‌اند.

Connected with each other in a network or system, affecting each other.

example
معنی(example):

سیستم‌های متصل به یکدیگر خدمات بهتری ارائه می‌دهند.

مثال:

The inter-connected systems provide better service.

معنی(example):

یک شبکه از دستگاه‌های متصل به هم ارتباطات را بهبود می‌بخشد.

مثال:

A network of inter-connected devices improves communication.

معنی فارسی کلمه inter-connected

: معنی inter-connected به فارسی

حالت یا ویژگی اجزایی که به یکدیگر متصل شده و در عملکرد خود به هم وابسته‌اند.