معنی فارسی interconnecting
B2عمل یا حالت متصل کردن یا پیوند دادن اجزا یا بخش‌ها به یکدیگر.
Connecting different elements or systems together to function cohesively.
- verb
verb
معنی(verb):
To connect to one another.
مثال:
The Internet interconnects a set of networks.
example
معنی(example):
لوله‌های متصل به یکدیگر برای جریان آب ضروری هستند.
مثال:
The interconnecting pipes are essential for water flow.
معنی(example):
راه‌های متصل به یکدیگر ناوبری در پارک را آسان‌تر می‌کنند.
مثال:
Interconnecting pathways make it easier to navigate the park.
معنی فارسی کلمه interconnecting
:
عمل یا حالت متصل کردن یا پیوند دادن اجزا یا بخش‌ها به یکدیگر.
