معنی فارسی interblent

B1

شده است که در آن چیزها به طور متقابل ترکیب شده‌اند.

A past form meaning mixed or merged together.

example
معنی(example):

کار هنرمند به نظر می‌رسید که با طبیعت ادغام شده است.

مثال:

The artist's work seemed interblent with nature.

معنی(example):

احساسات در گفت‌وگو به طور متقابل ترکیب شده و آن را به یاد ماندنی کرد.

مثال:

Feelings interblent in the conversation made it memorable.

معنی فارسی کلمه interblent

:

شده است که در آن چیزها به طور متقابل ترکیب شده‌اند.