معنی فارسی interbody
B2فضای بین اجزای مختلف که به عملکرد و حرکت کمک میکند.
The space or region between bodies or units, often used in medical contexts.
- NOUN
example
معنی(example):
فضای بینبدنی اجازه انعطاف در ستون فقرات را میدهد.
مثال:
The interbody space allows for flexibility in the spine.
معنی(example):
ایمپلنتهای بینبدنی برای حمایت از روند بهبودی استفاده میشوند.
مثال:
Interbody implants are used to support the healing process.
معنی فارسی کلمه interbody
:فضای بین اجزای مختلف که به عملکرد و حرکت کمک میکند.