معنی فارسی interchoked

B1

به معنای مداخله یا تداخل در یک فرایند یا جریان، زمانی که دو یا چند چیز به طور همزمان بر یکدیگر تأثیر می‌گذارند.

To become obstructed or hindered in a process due to overlapping elements.

example
معنی(example):

دستگاه در هنگام پردازش داده‌ها مداخله کرد.

مثال:

The machine interchoked while processing data.

معنی(example):

هنرمند ایده‌هایش را در یک قطعه واحد ترکیب کرد.

مثال:

The artist interchoked her ideas into a single piece.

معنی فارسی کلمه interchoked

: معنی interchoked به فارسی

به معنای مداخله یا تداخل در یک فرایند یا جریان، زمانی که دو یا چند چیز به طور همزمان بر یکدیگر تأثیر می‌گذارند.