معنی فارسی intercommuned

B1

درون‌جامعه شدن، به معنای ارتباط یا تبادل نظر و تجربه بین گروه‌های مختلف.

To communicate or interact between communities or groups.

example
معنی(example):

دو گروه برای بحث در مورد تفاوت‌های خود با هم درون‌جامعه شدند.

مثال:

The two groups intercommuned to discuss their differences.

معنی(example):

آن‌ها به‌طور منظم درون‌جامعه می‌شدند تا فهم یکدیگر را تقویت کنند.

مثال:

They intercommuned regularly to strengthen their understanding.

معنی فارسی کلمه intercommuned

: معنی intercommuned به فارسی

درون‌جامعه شدن، به معنای ارتباط یا تبادل نظر و تجربه بین گروه‌های مختلف.