معنی فارسی intercranial

B1

مرتبط با فضای داخلی جمجمه و فشار یا وضعیت در آن.

Relating to the space within the skull, particularly in a medical context.

example
معنی(example):

فشار داخل جمجمه باید پس از عمل جراحی تحت نظر باشد.

مثال:

The intercranial pressure must be monitored after the surgery.

معنی(example):

پزشکان از تکنیک‌های خاصی برای اندازه‌گیری سطح داخل جمجمه استفاده می‌کنند.

مثال:

Doctors use specific techniques to measure intercranial levels.

معنی فارسی کلمه intercranial

: معنی intercranial به فارسی

مرتبط با فضای داخلی جمجمه و فشار یا وضعیت در آن.