معنی فارسی interdetermined
B1وضعیتی که در آن چیزها بهروش متقابل و وابسته به یکدیگر تعریف میشوند.
Determined mutually by multiple factors or influences.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
موفقیت پروژه بهطور متقابل توسط عوامل مختلف تعیین میشود.
مثال:
The success of the project is interdetermined by various factors.
معنی(example):
آیندههای آنها بهطور متقابل تحت تأثیر انتخابها و تجربیاتشان قرار دارد.
مثال:
Their futures are interdetermined by their choices and experiences.
معنی فارسی کلمه interdetermined
:
وضعیتی که در آن چیزها بهروش متقابل و وابسته به یکدیگر تعریف میشوند.