معنی فارسی interjacent

B2

بینابینی، چیزی که در میان دو چیز دیگر قرار دارد یا فاصله‌ای میان آن‌ها را پر می‌کند.

Situated between two objects or areas.

example
معنی(example):

زمین وسط دو شهر بسیار حاصلخیز است.

مثال:

The interjacent land between the two cities is very fertile.

معنی(example):

در باغ فضاهای بینابینی وجود دارد که باید پر شوند.

مثال:

There are interjacent spaces in the garden that need to be filled.

معنی فارسی کلمه interjacent

: معنی interjacent به فارسی

بینابینی، چیزی که در میان دو چیز دیگر قرار دارد یا فاصله‌ای میان آن‌ها را پر می‌کند.