معنی فارسی interlake

B2

منطقه‌ای که دریاچه‌ها به یکدیگر متصل هستند.

Referring to an area situated between various lakes.

example
معنی(example):

منطقه بین دریاچه‌ای نمایی خیره‌کننده از کوه‌های اطراف دارد.

مثال:

The interlake area boasts stunning views of the surrounding mountains.

معنی(example):

آنها از قایق‌سواری در منطقه بین دریاچه‌ای لذت بردند.

مثال:

They enjoyed boating in the interlake region.

معنی فارسی کلمه interlake

: معنی interlake به فارسی

منطقه‌ای که دریاچه‌ها به یکدیگر متصل هستند.