معنی فارسی intermediately

B1

به طور میانجی، در حالتی که در بین دو چیز یا وضعیت دیگر قرار دارد.

In a manner that is intermediate or transitional.

example
معنی(example):

این پروژه به طور میانجی انجام شد و تعادل بین سرعت و کیفیت برقرار شد.

مثال:

The project was completed intermediately, balancing both speed and quality.

معنی(example):

او به طور میانجی در بحث‌ها درگیر شد و تمام گزینه‌ها را بررسی کرد.

مثال:

He intermediately engaged in discussions, weighing all options.

معنی فارسی کلمه intermediately

: معنی intermediately به فارسی

به طور میانجی، در حالتی که در بین دو چیز یا وضعیت دیگر قرار دارد.