معنی فارسی intermigrated
B2به عمل مهاجرت کردن در گذشته اشاره دارد.
The past tense of intermigrate, indicating movement between regions.
- VERB
example
معنی(example):
حیوانات برای پیدا کردن منابع بهتر جابجا شدند.
مثال:
The animals intermigrated to find better resources.
معنی(example):
آنها در طول دهه گذشته چندین بار جابجا شدهاند.
مثال:
They have intermigrated several times over the past decade.
معنی فارسی کلمه intermigrated
:
به عمل مهاجرت کردن در گذشته اشاره دارد.