معنی فارسی interpendent
B2وابسته به یکدیگر، وضعیتی که در آن وابستگی یا ارتباط تنگاتنگی میان موجودات یا چیزها وجود دارد.
Dependent on each other; mutually reliant.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
سیستمهای مرتبط در طبیعت نشان میدهند که موجودات زنده چقدر به هم وابستهاند.
مثال:
The interconnected systems in nature show how interdependent life forms are.
معنی(example):
در تجارت، شرکتها معمولاً زمانی به هم وابسته میشوند که به منابع یکدیگر وابستهاند.
مثال:
In business, companies often become interdependent when they rely on each other's resources.
معنی فارسی کلمه interpendent
:
وابسته به یکدیگر، وضعیتی که در آن وابستگی یا ارتباط تنگاتنگی میان موجودات یا چیزها وجود دارد.